جز اینکه در سال آخر مقداری سوال برای من پیش آمد یعنی روزنامههایی که در اختیار داشتم یا خبرهایی که میشنیدم و نوع اختیارات تامی که مصدق برای خودش میگرفت، نشان میداد که او در کار خودش گیر کرده و در ضمن هم دومرتبه ما داریم سر میخوریم به طرف گونه دیگر حکومت فردی و شخصی؛ ولی با همه اینها ته دلم احترام به او بود، اما دیگر آن اعتقاد استوار پیشین را نداشتم. در واقع وقتی که به ایران آمدم با نظر منفی به شاه و دستگاه نگاه میکردم.
رضاخان ضمن اینکه به زاهدی دستور داد از دزفول یک ستون و از اصفهان هم یک کمکی برایش بفرستد که بروند به سمت جنوب خوزستان تا خزعل را بگیرند، خودش هم همراه با او راه افتاد، رفت بوشهر. با کشتی میخواست بیاید این طرف به طرف خوزستان. آن زمان سر پرسی لورین هم در مرخصی بود و چیزی نمیدانست و سردارسپه هم از موقعیت استفاده کرده بود و به طرف خوزستان حرکت کرده بود. فروغی [آن زمان] به عنوان قائم مقام سردارسپه در تهران بود. نامهای از سفارت انگلیس میآید و او هم از سردارسپه که در میان راه بود نمیدانم در…